و کلمهشفاست اما نامربوط، نه کلمه. من، به تو. جدا افتاده ایم و دور همچون دو کهکشان دور که تنها نورهای قدیمیبرهم میتابانند. و رفته ای. به راحتی و ما حالا به هم ربطی نداریم. چه کار کنم؟ سمت دیگر کجا بایستم؟ با دوست داشتنی که دیگر نمیدانم اصلا چه بود چه کار کنم؟ یعنی کلمه که نام توست بر زبان شفا نیست. یعنی شفاست اما نه برای من. برای دیگری، غریبه، شاید دشمن. آزاد نیستم مقهور قرصها شده ام. نشسته ام و نیازی نیست تو را سرزنش کنم. جایی برای ایستادن نبود به قول معروف سمت دیگر کجا بایستم. انتها به ابتدا را خیس و بارانی طی کرده ام، بارها. بی تو و در هر مکالمه خیالی به اینجا رسیده ام که خوب این چیست؟ این احساس؟ عشق؟ دوست داشتن؟ خشم؟ انزجار؟ اصلا به من فکر هم کرده ای؟ به مغزت خطور کرده ام؟ من نه گذشته. دیروز، یک ساعت پیش، طعم آخرین بستنیای که لیس زده ای؟ چه میگویم رفتهای دیگر و بستنی میخوری با من نه با دیگری، غریبه شاید دشمن. نمیخواهم و نباید دم خانه ات سبز شوم نه من پونه ام نه تو مار البته شاید تو مار باشی مار ماهی شاید هم نهنگ قاتل به هر حال کشتهای مرا و رفتهای حالا من خودم را به یک گیاه تشبیه کرده ام تا از دستت بگریزم. ولی نمیخواهم و واضح است که همه چیز را برای تو میخواستم و از گوشه به سمت مرکز بخاطر تو میآمدم و شمال را تا جنوب طی میکردم اما نخواستی و لغزیدی که ماهی بودی و مار ماهی شاید هم نهنگ قاتل من هم یک فک تنهای بیچاره. حالا در دریا هستی و حال خوشی داری با من نه با غریبه، دیگری شاید هم دشمن. کلمه شفاست اما این حرفها نامربوط. من از تو رفته ام. شاید اینطور به نظر نرسد اما این واقعی است. حالا عصبانیم و حق دارم که باشم و تف به ذات آدم بی وفا و من البته که چند باری سعی کردم تو را بخندانم. حالا با دشمنها بخند با دیگریها، با غریبهها.
بازدید : 4
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1404 زمان : 23:31
