زندگی به قبل و بعد تقسیم نمیشود. قبل و بعد از یک تصمیم، قبل و بعد از یک حادثه، قبل و بعد از یک آدم. زندگی مثل همه چیز است. وجود دارد و اجتناب ناپذیر ما را در بر خواهد گرفت و ما مجبور خواهیم بود که دوستش داشته باشیم یا بمیریم. مرگ نه در معنای پایان تپیدن و شروع سرما. مرگ در معنای بی جستجویی. آنگاه که از جستجو دست میکشیم مرده ایم. این استعاره نیست. مرگ وجود دارد و مردهها روی زمین دراز کشیده اند و ناخودآگاههای نابینایشان را به دنبال چیزهای نامرئی روی زمین میکشند. ما فرزندان ندانستن ایم. وارثان جهل در زمانهی دانش. چرا که هم سیبها را میخواستیم هم انگورها. هم گندمها را آسیاب کرده ایم هم در سایه بوتهی ذرت آب خنکی نوشیده ایم. ما صاحبان وهم دسترسی و فاقد توانایی داشتن ایم. خواستن در ما از هم پاشیده.برای همین ما چیزها را به قبل و بعد تقسیم میکنیم. چرا که از حضور پیوسته خود ترسیده ایم. ما میخواهیم باور کنیم که حالا در "بعد" دیگر "قبل" را زیست نخواهیم کرد. دیگر همچون "قبل" مایوس، شکست خورده و بی دستاورد نخواهیم بود. من امیدوارم که این امید،این که چیزهای بعد بهتر خواهند بود درست از آب در بیاید اما تجربه نشان میدهد که انسان موجودی است پیوسته و آنگاه که سقوط را بفهمیروزهای بسیاری از لحظهی انحراف از مسیر گذشته است.
بعدا وجود ندارد.