loading...

مورد عجیب هانس شنیر

Content extracted from http://shnier.blog.ir/rss/?1744212652

بازدید : 1
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 22:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مورد عجیب هانس شنیر

فکر می‌کنم
که بهتر است
و بهتر است
که فکر میکنم
که از اینجا
بروی
یعنی از این شعر
و نمی‌خواهم که مخاطب این کلمات
تو بوده باشی
و این شعر به هیچ عنوان
در موردموهای تو
سخنی نخواهد گفت
همان خطوط سیاه و ...
نه!
به هیچ عنوان

حالا برو
به دنبال چیزهای تازه‌ی دنیا بگرد
و از این کهنه
از این دور ناجور
با وسواس
فاصله بگیر
و از ابتلا به ماندن
گریزان بمان
ادامه‌‌‌ای نیست در ماندن
و آسایش
در جستجو بمان
موهایت را در باد...
نه به هیچ عنوان
این شعر در موردموهای تو نیست

خوب کردی
که کشتی شکسته را
ملوانان چیره دست نیز
ترک خواهند کرد
بر خشکی‌های تازه پا بگذار
و از اصول خود غافل مشو
به سمت آنچه تازه است آغوش باز کن
و موهایت را باز هم...
نه در موردموهایت
حرفی ندارم

ساکتم
و سکوتم را به خیابانها می‌برم
و زنی را دوست دارم
که احتمالا مانندی ندارد
عشق در من نمرده
و عشق را تو در من نکشتی
و عشق بعد از تو ادامه داشت
می‌خواهی باور کنی یا نه
این شعر
در موردموهای تو نیست
به هیچ عنوان

فکر می‌کنم
که بهتر است
و بهتر است
که فکر میکنم
که از اینجا
بروی

یعنی از این شعر...

بازدید : 3
پنجشنبه 3 ارديبهشت 1404 زمان : 23:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مورد عجیب هانس شنیر

و کلمهشفاست اما نامربوط، نه کلمه. من، به تو. جدا افتاده ایم و دور همچون دو کهکشان دور که تنها نورهای قدیمی‌برهم می‌تابانند. و رفته ای. به راحتی و ما حالا به هم ربطی نداریم. چه کار کنم؟ سمت دیگر کجا بایستم؟ با دوست داشتنی که دیگر نمی‌دانم اصلا چه بود چه کار کنم؟ یعنی کلمه که نام توست بر زبان شفا نیست. یعنی شفاست اما نه برای من. برای دیگری، غریبه، شاید دشمن. آزاد نیستم مقهور قرص‌ها شده ام. نشسته ام و نیازی نیست تو را سرزنش کنم. جایی برای ایستادن نبود به قول معروف سمت دیگر کجا بایستم. انتها به ابتدا را خیس و بارانی طی کرده ام، بارها. بی تو و در هر مکالمه خیالی به اینجا رسیده ام که خوب این چیست؟ این احساس؟ عشق؟ دوست داشتن؟ خشم؟ انزجار؟ اصلا به من فکر هم کرده ای؟ به مغزت خطور کرده ام؟ من نه گذشته. دیروز، یک ساعت پیش، طعم آخرین بستنی‌‌‌ای که لیس زده ای؟ چه می‌گویم رفته‌‌‌ای دیگر و بستنی می‌خوری با من نه با دیگری، غریبه شاید دشمن. نمیخواهم و نباید دم خانه ات سبز شوم نه من پونه ام نه تو مار البته شاید تو مار باشی مار ماهی شاید هم نهنگ قاتل به هر حال کشته‌‌‌ای مرا و رفته‌‌‌ای حالا من خودم را به یک گیاه تشبیه کرده ام تا از دستت بگریزم. ولی نمی‌خواهم و واضح است که همه چیز را برای تو میخواستم و از گوشه به سمت مرکز بخاطر تو می‌آمدم و شمال را تا جنوب طی می‌کردم اما نخواستی و لغزیدی که ماهی بودی و مار ماهی شاید هم نهنگ قاتل من هم یک فک تنهای بیچاره. حالا در دریا هستی و حال خوشی داری با من نه با غریبه، دیگری شاید هم دشمن. کلمه شفاست اما این حرفها نامربوط. من از تو رفته ام. شاید اینطور به نظر نرسد اما این واقعی است. حالا عصبانیم و حق دارم که باشم و تف به ذات آدم بی وفا و من البته که چند باری سعی کردم تو را بخندانم. حالا با دشمنها بخند با دیگری‌ها، با غریبه‌ها.

بازدید : 6
پنجشنبه 20 فروردين 1404 زمان : 20:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مورد عجیب هانس شنیر

اجتناب می‌کنم. از اینکه بگویم هنوز دوستت دارم اجتناب می‌کنم. افکار اما دور نمی‌شوند. دو دو تا چهار تا ندارد دل. منطقی البته که نه. مرا گذاشته‌‌‌ای و رفته و به تخم چپت هستم چه دوست داشتنی؟ دل اما ساکت نمی‌شود. مثل قبل البته که نمی‌تپد. مثل قبل غرش نمی‌کند. مثل قبل شکسته و پاره که نیست. مرهم رویش گذاشته اند. اثرات مخرب چند ریشتری ات اما هنوز همین حوالی می‌پلکند. سونامی‌لعنتی اقیانوسی. رفته‌‌‌ای دیگر و در ساحل‌های گرم تن لخت به شنهای نقره‌‌‌ای می‌چسبانی و از خنکای آبهای اقیانوس و بادهایی که در موهایت می‌وزند لذت می‌بری. نباید هم به من فکر کنی. من هم البته زیاد به تو فکر نمی‌کنم. فقط گاهی خوابت را می‌بینم. دست خودم که نیست. خواب است. خودش می‌اید. هر قدر هم اجتناب میکنم نمی‌شود. اما این را بدان که اجتناب میکنم. یعنی هر قدر هم دلم بیشتر نشانه‌‌‌ای برای وصل بخواهد بیشتر از تو اجتناب میکنم. خرابه ام لرزیده و از ریسمان سیاه سفید هم می‌ترسم.

برچسب ها
بازدید : 7
جمعه 14 فروردين 1404 زمان : 15:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مورد عجیب هانس شنیر

ذهن من تلخ است. این را از گرگها نپرسیده ام، وقتی که روی سر جنازه ام زوزه می‌کشیدند. نه، خودم می‌دانم. مشخص و مبرهن است. ذهن تلخی دارم. از چیزهای شیرین فراری است. از خاطرات شیرین، دوست داشتنهای راحت، غذای بی دردسر. سلولهای مغزم دچار کمبود اند. آن هورمون نمیدونم چی چی ترون یا چی چی لنین. آه لنین. لنین لعنتی توی سر تو چه گذشت که تزار را به خاک سیاه نشاندی و بلشویک‌ها را بر ما مسلط کردی بعدش هم خیلی زود مردی و ما ماندیم و استالین یا سرترالین یا نمیدانم چی چی تالین. کمبود دارم. مغزم خود را می‌خورد و گاهی هم می‌اید اینجا تا مغز شما را بخورد. حالا موشک هم که شلیک بشود دفاعی ندارد بکند باخته است. سامانه‌های پدافندش را از دست داده مغزم. ذهن من تلخ ست و با چیزهای ساده شیرین نمیشود. که مثلا کمی‌شکر بریزی داخلش و دو دور ساعت گرد و پنج دور پادساعتگرد هم بزنی تا شیرین شود. ماری کوری بیچاره که داشت مواد رادیواکتیو را هم می‌زد کجا فکرش را می‌کرد یک روز کیم جونگ اون با رویای او جهنمی‌تازه بسازد. سرطان گرفت و مرد و حالا آقای ترامپ لعنتی برای دنیا تعرفه می‌گذارد. تع چه رفه‌‌‌ای اقای ترامپ؟ مگر نمی‌دانی که ذهن من تلخ است و گرفته است و ناشاد و مبهم است. مرا از چه می‌ترسانی. ما امید را در خودمان کشته ایم با این تهدید‌های پوچ و تو خالی شما هم از چیزی نمی‌ترسیم. ذهن من تلخ است. کسی رفته و کسی آمده اما ذهنم فقط به دنبال آنکه رفته می‌گردد. به دنبال کوهی که از آن بالا برود و دریایی که در آن غرق شود. شاید باور نکنید ولی این نوشته توسط هوش مصنوعی نوشته شده است. هوش مصنوعی درون ذهن تلخ من. با دقت که نگاه کنید همه ما یک لارج لنگوعج مادل هستیم. کلمات تلخ خود به خود جنریت می‌شوند و لطفا از این به بعد فارسی را پاس بدارید. او به هر حال رفته و شما به هر حال مانده اید. نمانید بر سر قبر‌ی که مرده‌‌‌ای تویش نیست ننشینید. برخیزید و بروید و ذهت تلخ خود را درون غذا ساز بریزید تا برای هیولا‌ها یک نوشیدنی مخلوط درست کنم. چلمن‌ها.

بازدید : 9
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 17:12
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مورد عجیب هانس شنیر

تقریبا یک سال است که داروهای ضد افسردگی و اضطراب را مصرف می‌کنم هنوز در برابر تراپی مفاومت دارم شاید بخاطر هزینه شاید هم به خاطر عدم اعتماد. در زندگی ام به چیزهای زیادی دست پیدا نکرده ام. این صدا هنوز هم درون سرم است شاید چون نیاز دارم کسی تحقیرم کند شاید هم نیاز دارم تا واقعیت توی صورتم نواحته شود. کسی رو دوست دارم و او هم مرا و به زودی همه چیز جدی تر خواهد شد. امیدوارم او را دیگر ناامید نکنم. سعی کردم تا چند گره از گذشته را باز کنم که باز هم پیچیده تر شد. چون ظاهرا آنقدر اهریمنم که هیچکس دوست ندارد به گذشته اش با من حتی فکر کند. به تازگی دوباره چند شعر نوشته ام. چند تایی برای یار و چند تایی برای اینجا. خسته نیستم به دنبال چیزی میگردم و هنوز در جستجویم. به دنبال چیزی بهتر بیشترش بخاطر یار است. فکر میکنم آنقدر موجود دوست داشتنی است که نباید هرگز از دستش بدهم. البته توی سر کله هم زیاد زده ایم که این شده است و باز هم احتمالا همین خواهد بود. دوست دارم شعرهایم را چاپ کنم. دوست دارم یک رمان بنویسم دوست دارم چند پروژه‌‌‌ای که دارم تا آخر سال به نتیجه مطلوبی برسند. کار، یار و روان بیمار. این حرف‌ها را برای شما نوشته ام؟ احتمالا نه این فقط یک تمرین نوشتن است. یک جور مراقبه. یک چیزی شبیه تراپی.

بازدید : 10
پنجشنبه 17 بهمن 1403 زمان : 16:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مورد عجیب هانس شنیر

جهان را زیاد نمی‌شناسم. سفر زیادی نرفته ام. کویر و جنگل دریا چندان بر من سایه نینداخته اند. همینجا بوده ام. میان آجرهای این خانه. همه آن چیزی که از جهان می‌دانم میان آجر‌های این خانه رخ داده اند. اگر دیوانه شده ام همینجا بوده. اگر عاشق و غمگین و شکست خورده بوده ام همینجا بوده است. "امشب کجایی؟" چند بوسه بی سرانجام تنها چیزی است که با خود به گور خواهم برد. و چند تکه شعر بی ارزش. بی ارزش از آن جهت که قرار نیست بر سر در سازمان ملل شعر‌های من را بنویسند. سعدی که نیستم. مهجور و گوشه نشینم اما طماع و خود بهتر می‌دانید که "چشم تنگ مرد دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور". قناعت کرده ام. از عشق همینقدر برای بس است. از سرم هم زیاد است. از هورمونها به همین سرتونین‌ها رها شده در فضا که با آن صد میلی گرمی‌سفید زیبا برایم میمانند از کوه‌ها به همین کوه رو به روی خانه امان در این شهر کوچک بی دنباله. اورست می‌خواهم چه کنم. نفسم همینجا هم می‌گیرد. اگر موفقیت بالا رفتن از اورست است که بیشتر جهان شکست خورده اند. براستی بردن چیست؟ و برنده‌ها بعد از صعود با خود چه منی کنند."درمان از که جویم؟" جهان را زیاد نمی‌شناسم. چند کتاب خوانده. شاید صد تا هم نه‌‌ان‌هم بیشترش چرند و پرند بوده است. احتمالا همین سواد نصفه نیمه ام هم بیشتر با گوش دادن به پادکست جو روگن و علی بندری و دکتر سرگلزایی باشد. واقعیت این است که هیچ چیز تجربه نمی‌شود. زیر گلها راه رفتن یا دست کشیدن بر باران و نوشیدن شعر و درک سبک سری نوشیدن. تا نخوری ندانی هی برو تا نمانی."آچین و واچین غصه مون هنوز ناتمومه" جهان را زیاد نمی‌شناسم. برایت شعر نوشته ام. برای کس خاصی نه. برای همین لحظه. برای جهانی که از ادامه من جان می‌گیرد. برای کوه و دره نه. برای زن نه. برای در یا و رودخانه هم نه. برای همین چیز. برای حالا . برای بودن و ندانستن و در افق‌ها محو شدن. " دانم که آخر نرسد کامی‌از آن لب به لبم."

بازدید : 19
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 1:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مورد عجیب هانس شنیر

با ماچه کردی جز جفا؟ شعر به اینجا که می‌رسد به تو فکر میکنم.حالا حتی زن هم دارم ولی به تو که نمی‌شود فکر نکنم. البته که زنم چیزی از این حرفها نمی‌داند. نباید هم بداند. هرگز. زنی آرام است که مرا خیلی دوست دارد. مثل تو سرکش و سر به هوا نیست. فکر میکنم می‌کنم که خداوند با آوردن او به زندگی من می‌خواست به من ثابت کند که بفرما این هم شانس تو خرابش نکن. اما خوب نمی‌شود که از تو نپرسم با ما چه کردی بی وفا؟ مگر با تو چه کرده بودم که آنطور که خودت می‌دانی باید میشد. یک شب پیام بدهی که من خوابیدم، آنجا، با فلانی. نگفتی این کلمات چه ترکی ممکن است بر جان کسی که دوستت دارد بزند؟ چه میخواستی بگویی با آن حرفهات؟ راستش را بخواهی هر قدر هم روده درازی کنم نمی‌توانم کلماتم با تو را به سرانجام برسانم. مثل یک هوش مصنوعی که بی وقفه در مورد تو کلمه جنریت می‌کند. رخنه کردن لابد همین هست دیگر. در من رخنه کرده‌‌‌ای و من حالا دیگر زن دارم. زن خوبی است. تو که نمی‌شناسی اش. اگر می‌شناختی اش چه می‌گفتی؟ کنجکاوم. یعنی می‌خواهم بدانم که کجایی و البته که اگر بدانم لابد دبوانه می‌شوم. می‌دانم که زندگی تو هم آنقدر‌ها عمیق نیست. خوب از هیجان خوشت می‌امد و همین دیگر. حالا میخواهی موج سوار باشی یا از هواپیما با چتر بپری. زن من هرگز از اینکارها نمی‌کند. اصلا از دو پله یکی کردن هم می‌ترسد. این‌ها را نمی‌گویم که تو بخوانی. تو اصلا اهل این مزخرفات نبودی. چیزهای احساسی را می‌گویم. فکر کنم تو فقط به سقوط کردن فکر می‌کردی یا شاید هم صعود. احتمالا اصلا برایت فرقی ندارد که من که هستم کجایم و دارم چه غلطی با زندگی ام می‌کنم. زندگی من برای تو یک چیز نباتی‌‌‌ای بیش نیست. در برابر آنچه زندگی می‌نامیدی من همچون گیاهان می‌مانم. ساکن و بی رمق. دروغ گفتم فقط که جفا نبود. دوستم هم داشتی،شاید. نه زیاد اما شاید واقعی. شاید هم هورمون. چه فرقی دارد؟ همه چیز واقعی است. هر چیزی که بر ما گذشته و ردی بر ما گذاشته واقعی است. درد. جفا. با ما چه کردی؟ کاش فقط یک بار دیگر........نه کاش نه. از کلمه کاش متنفر شده ام. تو از کدام کلمات متنفری؟ ترس؟ شکست؟ کاش یک بار پیام میدادی و کمی‌ابراز تاسف می‌کردی لااقل. هییییچ. بی هیچی رفتی. روی دلم مانده. اینکه بعد از آن همه خواستنت یک ذره هم به تخمت نبودم واقعا روی دلم مانده.

بازدید : 17
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 1:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 14
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 1:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مورد عجیب هانس شنیر

داروهای افسردگی کل خلاقیتم رو بلاک کردن برای همین دیگه زیاد نمی‌تونم چیزی بنویسم اگر هم چیزی بنویسم خوشم نمیاد و پاکشون میکنم. هیچی دیگه همین این همه سال نویسنده نبودم فقط افسرده بودم.

بازدید : 81
يکشنبه 27 ارديبهشت 1399 زمان : 9:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 9
  • بازدید کننده دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 100
  • بازدید ماه : 25
  • بازدید سال : 807
  • بازدید کلی : 1503
  • کدهای اختصاصی