loading...

مورد عجیب هانس شنیر

بازدید : 34
يکشنبه 27 ارديبهشت 1399 زمان : 9:23

بازدید : 17
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 17:03

روز یازدهم بود که پیدایش شد. احتمالا هنوز خیلی زود بود چون بعضی‌ها یک ماه بعد به ما ملحق شدند اما برای من همان روز اتفاق افتاد. داشتم کتاب می‌خواندم که حواسم رفت پی ضربان نبضم. ساده بودم که فکر می‌کردم قلب کوچ من می‌تواند چنان لرزشی را در آپارتمان بیست طبقه ما ایجاد کند. لرزشها که بیشتر شد فهمیدم که یک جای کار می‌لنگد. کتاب را در همان حالی که لم داد بودم روی مبل روی سینه ام گذاشتم و به در و دیوار خیره شدم. یک تکه گچ درست افتاد تو لیوان آبم و بعد روی دیوار رو به رو یک حفره به ارامی‌شروع با بودن کرد. اولش کوچک و ناموزون بود اما بزرگتر که شد دایره بودنش را به هندسه اتاق تحمیل کرد. سیاه بود. سیاه معمولی نه، از آن سیاه‌ها که انتها ندارند. بعد دستش را دراز کرد و گفت که با او بروم. فقط دستش را می‌دیدم و بی اختیار به دنبالش رفتم. انگار که مادرم در بازار شلوغ دستم را گرفته باشد. همان اطمینان را داشتم که وارد حفره سیاه روی دیوار شدم. درون حفره هیچ چیز نبود. دریغ از یک اشعه یا یک لکه نور و رنگ. تمام رابطه با حواس بشری لامسه دستهایم بود که دستهای ناشناس را گرفته بودند. زمان که گذشت فهمیدم نمی‌دانم چه میکنم. راه می‌روم یا پرواز می‌کنم. دستهای کسی را گرفته یا در همه خالی مطلق غوطه ورم و بعد بقیه هم آمدند. اول صدا بودند. فقط صدا می‌توانست از دیوارهای میانمان عبور کند.

برندسازی و راهکارهایی برای انتخاب نام مناسب برای برند و دامنه شما
بازدید : 15
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 5:22

آدمهایی که میتونن صادقانه از احساساتشون بنویسند یک جنبه از خوشبختی رو دارن. من باید به همه دروغ بگم، به خودم حتی چون یک دروغ مشخص از یه حقیقت پیچیده چیز راحت تریه. سبکه، میشه راحت جا به جاش کرد. میشه به همه نشونش داد بدون اینکه کسی بهت شک کنه. میشه توی هر کمدی قایمش کرد میشه نادیدش گرفت و بهش بی محلی کرد و اگه خیلی اوضاع بحرانی شد خیالت راحته که اون یه دروغ بزرگه.

طرز تهیه ماهی سرخ شده
بازدید : 15
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 5:22

همکلاسی و هم محلی ده سال پیشم رو دیدم. فک کنم اون من رو ندید. تقریبا تو یه سطح بودیم از نظر درسی ولی بخاطر انتخابی که ده سال پیش کردیم و شرایطی که اون داشت الان اون ماشینش و خونش بالای یک میلیارد تومن ارزش داره و ازدواج گرده و در آمد روزانه اش حتما برابر درآمد ماهانه منه. نمی‌تونم بگم عادلانه است یا نه. بالاخره اون انتخابهای بهتری کرده و در مسیر بهتری قرار گرفته و من انتخاب‌های ضعیفی کردم که حتی همون ظرفیتی رو که داشتم هم از بین برده. حالا چیکار می‌تونم بکنم؟ غرق بشم تو ناامیدی؟ البتته ناامیدی که وجود داره به هر حال ولی این مقایسه ذهنی قراره چی به من بده؟ فقط من رو خورد کنه؟ من رو بکشه؟ من رو ضعیف تر بکنه؟ من رو تحقیر بکنه؟ چرا باید از خودم خجالت بکشم که برم به اون سلام بدم؟ چرا نباید دوست داشته باشم باهاش چشم تو چشم بشم؟ شاید چون تو دبیرستان فکر می‌کردم از اون بهترم( و خوب از نظر درسی بودم) ولی حالا دیگه همه چیز فرق کرده. آیا من شکست خوردم؟

طرز تهیه ماهی سرخ شده

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 18
  • بازدید سال : 65
  • بازدید کلی : 377
  • کدهای اختصاصی